ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام
آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام
در میکده بودم ولی بیرون شدم از قافلی
ای وای ازاین بی حاصلی عمر جوان گم کرده ام
آیان رسد شام سیه آید حبیب من ز ره
اما خدا حالم ببین من یار را گم کرده ام
وای از این غوغای دل از دلبرم هستم خجل
وقت سفر ماندم به گل من کاروان گم کرده ام
نعمت فراوان دادیم منت به سر بنهادیم
اما ببین نامردیم صاحب زمان گم کرده ام
من عبد کوی عشقم من شاه را گم کرده ام
آقا تو را گم کرده ام
دل بشکنین نامه چنین با خون دل ای مهجبین
اما ببین بخت مرا نامه رسان گم کرده ام
شرمنده ام اما بگم آقا تو را گم کرده ام